مشق تاریخ هنر اسلامی

مشق تاریخ هنر اسلامی؛ اولگ گرابار

نویسنده:الهام پورافضل

این مطلب غبار را می‌توانید با دیگران به اشتراک بگذارید:

مشق تاریخ هنر اسلامی

اولگ گرابار

مشق تاریخ هنر اسلامی[1] عنوان کتابی است برگرفته از مصاحبۀ ریچارد کاندیدا اسمیت[2] با اولگ گرابار در سال 1998 و 1999، که در سال 2000 در مؤسسۀ تحقیقاتی گتی[3] منتشر شده است. در این گفتگوها گرابار به شرح زندگی و دیدگاهش درباب مطالعات هنر اسلامی می‌پردازد که در این جستار به نکات مهم آن پرداخته می‌شود.

اولگ گرابار متولد سال 1929در استراسبورگ فرانسه بوده است، اما در این مصاحبه، به تبار روسی و ریشۀ شرقی خود اشاره می‌کند؛ اینکه خانواده‌اش در سال 1920 متأثر از تحولات سیاسی از کی‌یف به بلغارستان و سپس استراسبورگ مهاجرت کردند. وی از تأثیرات خانواده در شکل‌گیری علایق تاریخ هنری خود می‌گوید. پدرش، آندره گرابار[4]، در طی اقامت سه‌ساله در بلغارستان، دیوارنگاره‌های کلیسای بویانا[5] را کشف کرد. وی دانش آموختۀ سن‌پترزبورگ و اودسا بود و مدرک دکترای خود را در استراسبورگ گرفت. به گفته اولگ گرابار، پدرش، چون مورخ هنر سده‌های میانه و بیزانس بود، تا حدی با تمدن اسلامی آشنایی داشت، ولی دیدگاه وی به مردم سرزمین‌های اسلامی دیدگاهی قدیمی و متأثر از مستشرقان بوده است؛ این دیدگاه که، حتی اگر آن‌ها مردمانی سودمند بودند، در نهایت «دیگران» محسوب می‌شدند و ارزشی نداشتند.

گرابار جنگ جهانی دوم را فرصت مغتنمی برای خود دانست که فارغ از هیاهوی جنگ به مطالعه در کتابخانه‌ها بپردازد. دوران دبیرستان را، در کتابخانۀ سنت ژنویو[6]، به مطالعۀ فلسفه و تاریخ و یادگیری زبان‌های لاتین و یونانی در فضای آموزشی سختگیرانۀ اروپا گذراند. زبان عربی را در حین تحصیل کارشناسی در دانشگاه هاروارد و زبان فارسی را در دانشگاه پرینستون آموخت.

طبق گفته‌اش از جریان‌های سیاسی و روش‌شناختی روزگارش متأثر بوده است. در آغاز جوانی تمایلات سیاسی مارکسیستی در وی شکل گرفت. گرابار می‌گوید که خدایان، در آن زمان حداقل برای او و اکنون (یعنی زمان مصاحبه در سال 1998) برای بسیاری از مردم، انسان‌شناسان بودند و دقیقاً در این زمان بود که لوی استراوس[7] و رامان یاکوپسن[8] مطرح شدند. طبق گفتۀ گرابار، پدرش آندره گرابار از دوستان استرواس و یاکوپسن بوده، و به‌تبع این دوستی، متأثر از روش‌شناسی آن دو نیز بوده است. اولگ گرابار هم به تأثیرپذیری خود از نظریات ساختارگرایانۀ استراوس و یاکوپسن اشاره می‌کند، اینکه از الگوهای رفتاری و تقابل دوگانۀ استراوس و مقالۀ بوطیقای یاکوپسن متأثر بوده است. ولی در این مصاحبه اذعان می‌کند که اکنون به این نتیجه رسیده که به‌کارگیری این نظریات در تاریخ هنر و دنیای بصری جای شک و تردید دارد.

گرابار می‌گوید نظریه‌ای در تاریخ هنر وجود دارد که «نظریۀ یکپارچه[9]» نامیده می‌شود. در واقع بر مبنای این نظریه تفاوتی ندارد که تاریخ جامعه باشد یا تاریخ هنر، اصولی وجود دارد که جهان‌شمول و تعمیم‌دادنی است و در همه‌جا کاربرد دارد که محتملاً با تأثیر از اندیشه‌های مارکسیستی شکل گرفته است. این نظریه همان چیزی بوده که اولگ گرابار هنگام استادی دانشگاه میشیگان بدان علاقه‌مند شده و در سال 1998 می‌گوید که همچنان به دنبال یافتن این اصول جهان‌شمول است. گرابار می‌گوید از نظر او متن تغییرناپذیر است، زیرا واکنش ادراکی مردم به هنر ثابت است و صرفاً چیزهای کوچکی است که متفاوت خواهد بود.

گرابار می‌گوید آغاز کار او در تاریخ هنر اسلامی استفاده از روش‌شناسی‌های غربی در باب هنر بیزانس و غرب بوده است و تصور او این بوده است که یک روش وجود دارد و فرقی نمی‌کند که برای غرب شکل گرفته یا جای دیگر، تاریخ هنر یکی است. همچنین اعتقاد دارد که رویکرد آنری فوسیون[10] به تاریخ هنر با رویکرد او هم‌راستاست، ولی فوسیون به بازسازی تاریخ نمی‌پردازد و صرفاً به دنبال شیوۀ ساختن و شکل دادن چیزها بوده است. درصورتی‌که از دیدگاه گرابار تاریخ یعنی بازسازی گذشته.

از نظر او روش دیگری برای رویارویی با هنر وجود دارد که بر لذت زیبایی‌شناختی هنر متمرکز است و این موضوع دغدغۀ گرابار در اواخر سدۀ بیستم بوده است؛ اما اذعان دارد که در بیشتر عمرش یک مورخ بوده و به دنبال بازسازی گذشته بوده است. وی می‌گوید کار اصلی تاریخ‌دانِ هنر این نیست که بفهمد شیئی ناشناخته در چه دسته‌ای قرار می‌گیرد، گرچه این شناخت بخشی انکارناشدنی از تاریخ هنر است، اما بخشی فرعی و فنی است. نکتۀ اصلی این است که علاقه و لذت زیبا‌شناختی یا هیجان برآمده از مواجهه با شیء یا گروهی از اشیا یا یک مضمون را دریابیم.

در ادامه گرابار چهار اثر شهری در بیابان: قصر الحیر شرقی، تصویرگری مقامات، اورشلیم، میانجیگری زینت را چهار اثر برتر خود می‌داند که بنا بر درخواستی نگارش نشده و حاصل دغدغه‌های شخصی‌تر بوده است.

وی دربارۀ تألیف کتاب هنر و معماری اسلامی (650-1250) با همکاری ریشارت اتینگهاوزن[11] می‌گوید: در نگارش این کتاب، متوجه شدم که برداشتی از تاریخ و هنر اسلامی داشتیم که اکنون تقریباً نامقبول و نادرست است. ما در دوران آغازین چیزهای خوبی را دیدیم و بعد همه چیز رو به انحطاط رفت. هر قدر امپراتوری‌های بزرگ برجسته بودند، انبوه مراکز محلی فاقد آن ارزش بودند. همۀ تجلیل‌هایی که اکنون می‌شود، نظیر زنده‌ باد اندونزی زنده باد اندلس یا زنده باد ایران، موضوعات فرعی کوچکی است.

گرابار می‌گوید، در تاریخ هنر، کارهایی که سی‌سال پیش انجام شده است اکنون خیلی قدیمی است و دیگر اهمیتی ندارد. گرچه این آثار گاهی سودمند است، اما دیگر قابل توجه نیست. در واقع انجام یک پژوهشِ تاریخِ هنری مانند تاریخ هنر قدیم دور کردن نسل جدید است. باید تاریخ هنری بنویسید که با هرآنچه نسل‌های جدید هستند مطابقت داشته باشد، زیرا هرگز حقیقت نهایی در هیچ روشی وجود ندارد. ابزارها و خصوصیات و چشم‌انداز دانش در حال تغییر است و دائماً تغییر خواهد کرد.

از دیدگاه او، رویکرد کرسول[12] به تاریخ هنر فاقد حس و روح و ذهنیت است. وی رویکرد بالدوین اسمیت[13]، که راهنمایی رسالۀ دکتری او را با عنوان «تشریفات و هنر در دربار امویان» بر عهده داشته است، رویکردی متمایز در زمانۀ خود می‌داند. اسمیت، به تشریفات و آنچه مردم انجام داده‌اند، نگاه چالش‌برانگیزتر و خاص‌تری داشت. او و برخی از تاریخ‌نگاران هم‌نسلش تشریفات پرشکوه و امپراتورانه را وضعیتی می‌دیدند که در آن هنرها خلق می‌شد و انتقال می‌یافت و مواجهه با هنر برای تودۀ مردم مهیا می‌شد که مخصوصاً بر دین تأثیرگذار بود. بنابراین در این دیدگاه دین را دنیوی می‌نگریستند. در ادامه گرابار می‌گوید که در حال حاضر واقعیت تاریخ هنر موزه‌هاست. موزه جایی است که اطلاعات نهفته است، جایی است که تفکر رواج دارد، جایی است که مردم می‌روند و می‌بینند.

از نظر گرابار تاریخ‌دانان هنری که در سال‌های پایانی قرن نوزدهم متولد و در طول جنگ جهانی اول و پس از آن بزرگ شدند تمایل بیشتری داشته‌اند که به تاریخ هنر امپراتوری‌های کهن و بزرگ نظیر امپراتوری بیزانس و ساسانی و روم و اسلام بپردازند. گرابار می‌گوید: «من برای ادعای خود مدرک محکمی ندارم، ولی شاید بسیاری از این محققان، ناخودآگاه، تحت تأثیر کشتارهای جنگ جهانی اول قرار گرفتند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که برای جلوگیری از کشتار جنگ‌ها به نهادهای حاکم بزرگ‌تری نیاز است و امپراتوری‌ها در نهایت بهتر از ملیت‌ها هستند، چرا که امپراتوری‌ها قادرند جلوی این جنگ‌های بزرگ را بگیرند.»

در ادامه همچنان گرابار تأکید می‌کند که همیشه از تعاریف قومی و ملی متنفر بوده و دوری می‌کرده است. مثلاً اینکه به تاجیک‌ها بگویم که هنر تاجیکستان با هنر ایران بسیار متمایز است و مردم بزرگی هستند یا به ازبک‌ها اینگونه بگوییم به نظر نادرست است. چگونه به یک سوری می‌گویید که هنر سوری با هنر اردنی متمایز است؟ گرابار می‌گوید، اگرچه تقسیم کردن به گروه‌ها و علایق کوچک‌تر کار عاقلانه‌ای است، اما بهتر است مردمی را که با سرزمین‌های اسلامی غربی یا مرکزی یا شرقی یا جنوب شرقی سروکار دارند از هم جدا کنیم، این وظیفۀ محقق است که بگوید «اگر به ترکیه علاقه دارید، کمی روی ایران کار کنید».

گرابار دربارۀ کاربست نظریات در مطالعات هنر اسلامی می‌گوید که قبل از رفتن به سراغ نظریات ادبی و زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی باید در جهتی کمی متفاوت‌تر با دیگران حرکت کرد. باید مدتی را صرف تجزیه و تحلیل آن کاری کنیم که به عنوان مورخ هنر انجام می‌دهیم و ببینیم آیا از اين شيوه می‌توان گزاره‌هایی دربارۀ ماهیت و ادراک هنر بیرون کشید؟ درواقع معتقد است که قبل از روی آوردن به نظریات باید تجزیه و تحلیل خود را مستحکم کنیم.

در انتها می‌گوید که به پرداختن به مسئلۀ خود درباب زیبایی‌شناسی و پرسش از لذت حسی علاقه دارد. از نظر گرابار شاید زیبایی را باید اینگونه تعریف کرد، زیبایی چیزی است که لذت و هیجان می‌بخشد: «به همین دلیل است که فکر می‌کنم نظریه‌های شناخت و ادراک مفید خواهد بود. در این خصوص به انواع مسئله‌ها فکر می‌کنم. اما ابتدا می‌خواهم آنچه از این مسائل در می‌یابم تعریف کنم، سپس به سراغ نظریه‌پردازان بروم و ببینم آیا کسی می‌تواند در بیان بهتر آن کمک کند.»

پی‌نوشت

[1]. The Practice of Islamic Art History

[2] . Richard Candida Smith

استاد تاریخ دانشگاه کالیفرنیا

[3] .Getty Research Institute

[4] .Andre Grabar

[5]. the church of Boyana

[6] .Sainte-Geneviève (BSG)

[7] .Claude Lévi-Strauss

[8] . Roman Jakobson

[9]. Unified Theory

[10]. Henri Focillon

[11]. Richard Ettinghausen

در بیشتر منابع فارسی، به تبعیت از تلفظ انگلیسی، به اشتباه ریچارد نوشته شده. اما این مورخ آلمانی است و نامش ریشارت گفته می‌شود.

[12] .Keppel Archibald Cameron Creswell 

[13]. Baldwin Smith