دیوان حافظ
نسخۀ Or. 7573 کتابخانۀ بریتانیا
نسخهای مصور، بهجامانده از عصر مغولان هند (990 ق/ 1582-1583 م)
این نسخه شاهدی است بر نگاه آمیخته به تحسین امپراتوران مغول هند به حافظ شیرازی (727ـ792 ق/ 1315ـ1390 م)، شاعر غزلسرای پارسی، که 278 برگ و 546 صفحه متن دارد. در هر صفحه 9 سطر دوستونی، به خط نستعلیق با جدول مشکی ـ زرین و لاجوردی، نوشته شده است. گاهی در برخی از صفحات ابیات را مورب نوشتهاند (10 پشت، 229 رو و پشت). هر شعر را با تصاویر دلربای پرندگان، در پس زمینهای از گیاهان و درختان از یکدیگر جدا کردهاند. این نقاشیها را، که حدود هزار تصویر از پرندگان است، بسیار نزدیک به طبیعت ترسیم و رنگگذاری کردهاند. اعتقاد بر این است این دیوان به خط عبدالصمد شیرینقلم تکمیل شده است. وی را همایونشاه با خود از زادگاهش ایران به کابل و بعد به دهلی آورد. در این نسخه 9 نگاره میبینیم که متعاقباً به دستور جهانگیرشاه اضافه شد. قسمت آخر این نسخه، که شامل یک نگاره و انجامه میشود، امروزه در کتابخانۀ چستربیتی دوبلین است[1]. ابعاد این نسخه 5/10 در 1/15 سانتیمتر است.
از تزئینات این نسخه، علاوه بر تصاویر پرندگان و نگارهها، میتوان به یک شمسه (برگ 1 رو) و سرلوح مذهب زیبای ابتدای دیوان (برگ 1 پشت) اشاره کرد. این نسخه را یک جلد اروپایی نیمهچرم سبز رنگ در بر گرفته است. جلد قدیمی با تزئینات ترنج و سرترنج طلاپوش و جلد پارچهای را جداگانه نگهداری میکنند.
این نسخه ابتدا به کتابخانۀ شاهنشاهی اکبرشاه تعلق داشت، متعاقباً به همسر جهانگیرشاه (نور جهان) رسید (مهرهای اکبر شاه و نورجهان در صفحاتی است که امروزه در چستربیتی نگهداری میشود). این نسخه را موزۀ بریتانیا در 8 آوریل 1911 از آقای ایمره اشوایگر[2] خرید.
از خصوصیات جالب این نسخه رابطۀ نگارهها با متن است. به نظر میرسد اولویت یافتن شعری متناسب با نقاشی است، نه برعکس؛ گاهی از روی عمد چند بیت از شعر حافظ در صفحات مصور حذف شده است. یکی از نگارههای جالب، از منظر تفسیر هنری حافظ، برگ 25 رو است. این نگاره قبلاً صحنهای از سرمستی عمادالدین فقیه کرمانی (از عارفان و شاعران برجستۀ قرن هشتم/ چهاردهم) و مریدانش شناخته میشد. دلیل این تصور نوشتۀ کتیبهای بود که در زیر جدول ابیات قرار داشت، زیرا حاوی این حدیث نبوی بود: «الصلاة عماد الدین: نماز ستون دین است». درک نادرست نوشتۀ کتیبه و ابیات مصور منجر به این باور غلط شده بود زیرا ما میدانیم که این صوفی از تصویر کردن انسان وحشت داشت چه برسد به اینکه در هیأت فقیهی شرابخوار تصویر شود.
کنون که بر کف گل جام باده صاف است | به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است | |
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد | که می حرام ولی به ز مال اوقاف است |
این دو بیت شعر مصور، که در نگارۀ مذکور خوشنویسی شده، انتخابی است؛ بدین معنا که بر اساس ترتیب شعر حافظ نوشته نشده است. همانطور که میبینیم در اینجا حافظ، پس از نشان دادن چشماندازی دلانگیز با استفاده از صور خیال غنایی، به ناگهان جامعهاش را به تندی نقد میکند. البته این تغییرات سریع در اشعار او نامعمول نیست. درکل، صحنهای که در نگاره میبینیم آنچنان به این دو بیت ربطی ندارد، مگر به ارتباط شراب و سرمستی اشاره کنیم. به نظر میرسد برای نقاش اثر، محمدرضا، این نگاه انتقادی حافظ به جامعه است که اهمیت دارد، نگاهی که در جنبههایی از واقعگرایی منعکس میشود، اسلوبی که در هیچ یک از نگارههای این نسخه نمیبینیم.
فقیهِ در مرکز تصویر اینگونه به تصویر کشیده شده که ظاهراً خلسۀ مذهبی یا احتمالاً سرمستی شرابخواریاش رو به پایان است. آنچه به واقع به ما نشان داده میشود (عیناً) فقیهی مست در مدرسه است؛ او که به اندازۀ کافی صادق است تا خطاکاری خویش را انکار نکند، اما از زبان حافظ اظهار میکند که هرچند نوشیدن شراب حرام است اما بهتر از دست بردن در مال اوقاف و خیریه است. عمل نادرست انسانِ به ظاهر صالح موضوع اصلی شعر حافظ است.
در نگارۀ مذکور، از قرار معلوم، صالحان آن دو شخصی هستند که سمت راست فقیه (سمت چپ ما) نشستهاند. به نظر میرسد یکی از آنها در حال اعتراض کردن به وی است. احتمالاً آنها متخلفان را پیش او آوردهاند به این امید که آنها را به جرم مستی به کیفر و مجازات شرعی (به عبارت دیگر، به ضربات شلاق) محکوم کند. آیا میتوانید تعجب آنها را وقتی اصول اخلاقیشان را فقیهی زیر و رو میکند ببینید؟ در همین حال، در جلوی تصویر دو شخصیت را میبینید که در تقلا هستند تا مرد جوان بیریشی را سرپا نگه دارند یا به هوش آورند، احتمالاً او را به جرم اعمال فاسدش آوردهاند. هیچ نشانهای از شور و حال روحانی یا اعمال معنوی دیده نمیشود. در سمت راست خود چه میبینید؟ کسی را میبینید که عمامهاش از سر باز شده و بر کف حیاط مدرسه بالا میآورد.
حال شعر کامل حافظ را بخوانیم، شعری که آمیزهای از تصوف، لذتگرایی و نقد اجتماعی است.
کنون که بر کف گل جام باده صاف است | به صـدهزار زبان بلبلش در اوصـاف است | |
بخــواه دفتـر اشــعار و راه صحـرا گیــر | چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است | |
فقیه مدرسه دی مـست بود و فـتوی داد | که می حــرام ولی به ز مــال اوقـاف است | |
به درد و صاف تو را حکم نیست خوش درکش | که هـر چه ساقی ما کرد عین الطـاف است | |
ببر ز خلـق و چو عـنقا قیاس کار بگـیر | که صیت گوشه نشینان ز قاف تا قاف است | |
حدیـث مدعــیـان و خــیال همـکـاران | هــمان حکــایت زردوز و بوریابـاف اسـت | |
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ | نگــاه دار کـه قــلاب شـهـر صـراف است |
برگهای مصور این نسخه به شرح زیر است:
برگ 25 رو: این نگاره امضای شخصی را به نام محمدرضا دارد: «صوره العبد محمد رضا».
کنون که بر کف گل جام باده صاف است | به صدهزار زبان بلبلش در اوصاف است | |
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد | که می حرام ولی به ز مال اوقاف است |
برگ 42 رو:
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست | مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
برگ 66 پشت:
یار ما چون سازد آهنگ سماع | قدسیان بر عرش دست افشان کنند | |
رونماید آفتاب دولتت | گر چو صحبت آینه رخسان کنند |
برگ 88 رو:
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند | نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
برگ 138 رو:
صوفی ز کنج صومعه در پای خم نشست | تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش | |
احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان | کردم سؤال صبحدم از پیر می فروش |
برگ 194 پشت:
خنگ چوگانی چرخت رام شد در زیر زین | شهسوارا خوش به میدان آمدی گویی بزن | |
ای صبا بر ساقی بزم اتابک عرضه دار | تا از آن جام زرافشا ن جرعهای بخشد به من |
برگ 218 پشت:
فلک جنیبه کش شاه نصره الدین است | بیا ببین ملکش دست در رکاب زده | |
بیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنم | هزار صف ز دعاهای مستجاب زده |
برگ 249 رو:
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی | که هم نادیده میبینی و هم ننوشته میخوانی | |
ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد | که در حسن تو لطفی یافت بیش از حد انسانی | |
ملامتگر چه دریابد ز حال عاشق و معشوق | نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی |
پینوشت
* منبع نوشتۀ فوق سایت کتابخانۀ بریتانیا است.
نسخۀ دیوان حافظ (or.7573) را اینجا ببینید:
http://www.bl.uk/manuscripts/FullDisplay.aspx?ref=Or_7573
[1] MS Ind 15
[2] Imre Schwaiger